مهیار

مهیار جان تا این لحظه 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن دارد

چه عیدی بود اون عید

سلام نقل و نباتم....

چند روز پیش عید قربان بود .صبح اون روز برای سلامتی من ،بابایی،شماو خواهر جون گوسفند سر بریدیم البته شما اون موقع خواب بودین خلاصه ظهرش هم مامان بزرگ و بابابزرگ تون ما رو دعوت کرده بودن و عکسای پایین هم شما آماده شدی واسه رفتن.

توی عکس پایین هم مهیار جون رفته آرایشگاه تا موهاشو بتراشه تا موهاش وقتی دوباره در اومدن پر پشت تر در بیاد.الهی قربونت بشم عسلم.

اینجا هم پیش بندش رو بستن و میخوان موهاشو بتراشن.ببخشید که یکم تار شد.

حالا نوبت به تراشیدن موهای پسر نازم میرسه.

اولش ساکت بودی و از تعجب به زمین خیره شده بودی اما وقتی به پشت موهات رسید شروع به گریه کردی توی عکس پایین هم داری گریه میکنی.الهی فدات شم عزیز تر از جونم.

حالا دیگه موهای پسرم رو تراشیدن و مهیار جونم واسه اینکه بعد از کلی گریه آروم بگیره انگشتش رو کرده توی دهنش .وای که تو خیلی ماهی عزیزم.از ته ته ته قلبم میگم خییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم هر چی بگم بازم کمه.

نمیدونم چه جوری بگم  دوستت دارم عمرم،جونم،نفسم،بهترینم،عشقم،آرزوی من و......


تاریخ : 29 مهر 1392 - 02:29 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 2498 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

بوی ماه مهر....

سلام پسر نازنازی من ......

عزیزم ماه مهر شد و منم باید برم سرکار و کم تر وقت میکتم بیام توی وبلاگت.

از وقتی که میرم سرکار شما خیلی دلت برام تنگ میشه آخه شما رو به مدت شش ساعت میزارم پیش خاله تون و وقتی برمیگردم خوش حال میشی و ذوق میکنی در اون مدت که نیستم غذا نمیخوری و گریه میکنی الهی قربونت بشن که دلت واسم تنگ میشه پسر نازم منم دلم واست تنگ میشه اما دیگه چاره ای نیست و باید برم سرکار.از بس که شما رو تو این پنج روز گزاشتم عادت کردی اما بازم سعی میکنم بیش تر کنارت باشم.دوستت دارم عاشقانه.


تاریخ : 05 مهر 1392 - 22:03 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 1216 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

رفتیم چای خانه سنتی

سلام عزیز تر از جونم.....

روز ولادت امام رضا(ع)رفتیم چای خانه سنتی و پارک به علت این رفتیم پارک چون توی پارک جشن بود به مناسبت ولادت امام رضا(ع) خلاصه اول از همه رفتیم چای خانه سنتی  اون جا جایی مثل باغ بود و اون جا چای هم میخوردیم پسر نازم چای اون جا خیلی خوشمزه بود و حسابی چسبید جای همه ی دوستای نی نی پیجی حسابی خالی بود خلاصه اون جا خیلی قشنگ و باصفا بود و حسابی به من خوش گذشت به شما چی پسر گلم؟القصه از شما هم یک عالمه عکس گرفتم که شما میتونین تو عکسای پایین ببینید .بعد از اونجا رفتیم پارک واسه جشن وقتی رسیدیم دیدیم که جشن تموم شده بود حیف شد دوربین هم همون موفع شارزش تموم شده بود و نتونستم از شما عکس بگیرم.حالا میریم عکسایی که در چای خانه سنتی گرفتم رو ببینیم.

 

 

 

دوستت دارم خییییییییییییلی زیاد.


تاریخ : 29 شهریور 1392 - 23:32 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 1096 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

قطره ی آهن دوست خوب مهیار جون

مهیار جون سه روز پیش دوره ی قطره ی آهنت شروع شد بهترینم برای اولین بار که داشتم به شما پسر گلقطره میدادم فکر میکردی مثل غذا خیلی خوشمزه هست و دهنت رو باز میکردی و وقتی میخوردی میفهمیدی که بد مزه هست و دهنت رو محکم میبستی که یک بار دوباره به شما ندم  خلاصه بعد از قطره ی آهن هم توی شیشه شیر آب میکنم و بهت آب میدم و با مسواک انگشتی که پشت اش واسه تمیز کردن لثه هست لثه هاتو تمیز میکنم و بعد از دادن قطره ی آهن هم بوی قطره میدی .اینم از داستان قطره ی آهن دادنت گلم.دوستت دارم خیییییییییییییییلی هر چی بگم بازم کمه.


تاریخ : 21 شهریور 1392 - 06:46 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 1492 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

دالی موشه!!!


تاریخ : 13 شهریور 1392 - 22:03 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 1118 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

شکلات زندگیم

 

عزیزم روز بیست و هشتم مرداد سالگرد ازدواج من و بابایی بود گلم و روز بیست و هشتم شما هم نیم ساله شدی یا همون شش ماهه شدی خوشگل نازنینم عزیزم از صبح تا شب من خواهر جونی تون شروع به پختن کیک کردیم خواهر تون که اسمش حوریا هست پیشنهاد داد که کیک رو سه طبقه درست کنیم ما هم سه طبقه درست کردیم عزیزم خیلی کیک خوشگل و خوشمزه ای شد خلاصه وقتی شب شد ما جشن نیم سالگی تون رو گرفتیم عشق من خلاصه هم از کیک و هم از جشن تون عکس گرفتیم خیلی عکسای خوشگلی شده بود اما خیییییییلی حیف شد که نمیدونم اون عکسا کجان یعنی این که شاید دستم روی دیلیت رفته باشه و حذف شده باشه اما نه اشتباه میکنم این طوری نشده اما واقعا چی شده اون عکسا خدا کنه اون عکسا زود و زود پیدا بشه و بتونم توی وبلاگت بزارم پسر نازم اگر اون عکسا گم نشده بودن من تا حالا گذاشته بودم تو وبلاگت اما واقعا حیف شد با این حال بیش تر میگردم تا بلکه بتونم پیداشون کنم.دوستت دارم عاشقانه همه چیه من......


تاریخ : 03 شهریور 1392 - 07:21 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 1079 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

من و جوجه اوردک!!!

این عکس زیر هم مهیار جون با پسرخاله اش مسیحا جون با این جوجه ی کوچولو عکس گرفتن.الهی بخورم هر دو شون رو.


تاریخ : 30 مرداد 1392 - 07:53 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 3582 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

شما هم روز عید فطر روزه ی خدایی تو برای اولین بار افطار کردی

مهیارم روز عید فطر برای اولین غذات لعاب برنج درست کردم  وقتی میخوردی بعد از هر قاشق دلت میخواست بلافاصله قاشق بعدی رو هم بهت بدم حتی حوصله نداشتی که قاشق رو پر کنم و کلی  سروصدا میکردی فکر میکردی مثل شیر خوردنه باید تند تند بیاد تو دهنت  تازه وقتی هم غذا تمام شد کلی گریه کردی دلت میخواست بازم بخوری اما چون اولین غذات بود بیشتر ممکن بود معده تو اذیت کنه گل زیبای من.


تاریخ : 28 مرداد 1392 - 04:35 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 1844 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

آخ جوووووووون بالا خره تونستم بخزم

من بالاخره تونستم بخزم بگم چی شد که تونستم بخزم؟؟؟؟؟؟؟مامان جونم رفتن برام پلی مت ام رو پهن کردن ویکی از اسباب بازی ها که آقا شیر است و شما الان میتونین توی عکس بالا ببینین و از نظر من خیلی جذاب هست سعی کردم خودم رو به آقا شیر برسونم .از بس که سعی و تلاش کردم نتیجه ی خوبی داشت و تونستم خودم رو به این اسباب بازی برسونم و بعد از این عکس گرفتن ها با آقا شیر تونستم حسابی بازی کنم.وای این آقا شیر دوست خیلی خوبی برام.


تاریخ : 10 مرداد 1392 - 06:04 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 3679 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی