مهیار

مهیار جان تا این لحظه 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن دارد

نه ماه گذشت....

سلام شیرینی زندگیم...

نه ماه از به دنیا اومدن ماه نورانی مون میگزره که با اومدنش خونه مون رو نورانی کرد خونه ای که نه شمعی روشن بود و نه چراقی .

عزیزم درست مدتی که شما توی دلم بودی یعنی نه ماه و حالا نه ماه است که شما پا به این جهان گزاشتی.

میخوام از کارای شیرین و بامزت  بگم که در طول این مدت انجام دادی:

وقتی کسی لباس می پوشه شما فکر میکنی که حتما میخواد بره بیرون و گریه میکنی و چهار دست و پا دنبال اون طرف میری تا تو رو هم با خودش ببره بیرون.از بس از پله آشپزخونه بالا و پایین اومدی یاد گرفتی که چه جوری از پله بری پایین بدون این که بیوفتی.وقتی شعری میزارن یا میخونن شما خوشت میاد و خودت رو تکون،تکون میدی و مثلا داری میرقصی.الان که دو دندون پایین و بالات در میان و دندونات میخارن انگشت یکی رو میگیری و محکم فشار میدی تا اینکه اون طرف صداش در بیاد اون وقت ول میکنی و وقتی اون طرف به دستش نگاه کنه رد دندون پسر ناز من روی انگشتش میبینه.علاقه زیادی به لوستر داری و وقتی کسی بغلت میکنه  دستت رو به سمت لوستر دراز میکنی و سعی میکنی بگیریش و اونقدر خودت روتکون میدی که اگه کسی حواسش نباشه خودت رو مینداری پایین تا اینکه آدم مجبور میشه شما رو ببره بالا تا دستت به لوستر برسه  دیشب همین اتفاف افتاد و یکی از اون حباب ها رو کندی ای شیطون بلا مامان .وقتی میبرمت جای شیر آب تا دستای کوچولوی پسر نازنازی مو  بشورم فکر میکنی آب گرفتنیه و هی دستت رو باز میکنی و میبندی تا آب رو بگیری.قربون شیرین کاریای پسر قشنگم . خیلی کارای دیگه میکنی اما الان یادم نیست.عز یزم میخوام تموم وجودم رو فدات کنم از بس که دوستت دارم.راستی گلم نه ماهگیت رو بازم تبریک میگم عزیز تر از جونم.دست و جیغ و هورااااااااااااااااااااااااا.

ای وای فراموش کردم اینم از دایرت الغات پسرم.

ب ب باااااا با                      البته ناهماهنگ میگی

دو  دو   دو

خخخخخخخخ                   خاله جون میگن :میخواد بگه خاله

بببببببوووووووووووو

...............................................................................................................................................

نمیدونم چه جوری بگم(دوستت دارم)                                                                LOVE YOU


تاریخ : 29 مهر 1392 - 04:24 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 1588 | موضوع : وبلاگ | 14 نظر

چه عیدی بود اون عید

سلام نقل و نباتم....

چند روز پیش عید قربان بود .صبح اون روز برای سلامتی من ،بابایی،شماو خواهر جون گوسفند سر بریدیم البته شما اون موقع خواب بودین خلاصه ظهرش هم مامان بزرگ و بابابزرگ تون ما رو دعوت کرده بودن و عکسای پایین هم شما آماده شدی واسه رفتن.

توی عکس پایین هم مهیار جون رفته آرایشگاه تا موهاشو بتراشه تا موهاش وقتی دوباره در اومدن پر پشت تر در بیاد.الهی قربونت بشم عسلم.

اینجا هم پیش بندش رو بستن و میخوان موهاشو بتراشن.ببخشید که یکم تار شد.

حالا نوبت به تراشیدن موهای پسر نازم میرسه.

اولش ساکت بودی و از تعجب به زمین خیره شده بودی اما وقتی به پشت موهات رسید شروع به گریه کردی توی عکس پایین هم داری گریه میکنی.الهی فدات شم عزیز تر از جونم.

حالا دیگه موهای پسرم رو تراشیدن و مهیار جونم واسه اینکه بعد از کلی گریه آروم بگیره انگشتش رو کرده توی دهنش .وای که تو خیلی ماهی عزیزم.از ته ته ته قلبم میگم خییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم هر چی بگم بازم کمه.

نمیدونم چه جوری بگم  دوستت دارم عمرم،جونم،نفسم،بهترینم،عشقم،آرزوی من و......


تاریخ : 29 مهر 1392 - 02:29 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 2498 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

مهیار کجاست؟؟؟

مهیار کجاست؟؟؟

ببخشید این عکس مال یک ماه پیشه آخه وقت نکردم عکسای جدیدش رو بریزم توی کامپیوتر.
تاریخ : 29 مهر 1392 - 02:29 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 905 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

گفتم کتاب واسه خوردنه نه واسه خواندن شما بگین نه

گفتم کتاب واسه خوردنه نه واسه خواندن شما بگین نه

راستی عزیزکم شما چند روز پیش تونستی بدون کمک بشینی.الهی قربونت بشم که بزرگ شدی و با اون کارای بامزه ات ما رو ذوق زده میکنی.بوووووووووس از ته دل واسه مهیار جونم.
تاریخ : 24 مهر 1392 - 04:31 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 1290 | موضوع : فتو بلاگ | 10 نظر

بوی ماه مهر....

سلام پسر نازنازی من ......

عزیزم ماه مهر شد و منم باید برم سرکار و کم تر وقت میکتم بیام توی وبلاگت.

از وقتی که میرم سرکار شما خیلی دلت برام تنگ میشه آخه شما رو به مدت شش ساعت میزارم پیش خاله تون و وقتی برمیگردم خوش حال میشی و ذوق میکنی در اون مدت که نیستم غذا نمیخوری و گریه میکنی الهی قربونت بشن که دلت واسم تنگ میشه پسر نازم منم دلم واست تنگ میشه اما دیگه چاره ای نیست و باید برم سرکار.از بس که شما رو تو این پنج روز گزاشتم عادت کردی اما بازم سعی میکنم بیش تر کنارت باشم.دوستت دارم عاشقانه.


تاریخ : 05 مهر 1392 - 22:03 | توسط : مامان مهیار کوچولو | بازدید : 1215 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی